نیمانیما، تا این لحظه: 13 سال و 2 روز سن داره

نیماجون

غرب گیلان و مازندران در سال 91

تو سال ٩١ نیماجون دوتا مسافرت به شمال داشت. اوِلیش آخرین روزهای مردادماه بود که تمام خانواده بابایی بجز مامان بزرگ و عمو مهدی بودن که با نیما می شدن 21نفر! مقرمون رامسر بود و جواهرده و نمک آبرود و دریای رودسر رفتیم   ببخشید که نشد سانسور کنیم   این هاچ زنبور عسل هم با اینکه مامانشو پیدا نکرد ولی اینجوری کلی کاسبی می کرد. این پرتقالا انباری نیست بلکه بهش میگن پرتقال تابستونی و با این پوست سبزش کلی شیرینه اگه بعد ازچندبار شمردن هنوز نتونستین بفهمین چند نفر تو این عکسن به اول پست سر بزنین (عوضش به این فکر کنین که این جماعت چه جوری سه روز تو یه آپارتمان دوخوابه با یه سرویس...
7 اسفند 1391

اولین برف بازی

زمستون پارسال نیما برف رو فقط از پشت پنجره دید و امسال هم تا حالا برف درست و حسابی همدان نیامده بود،تا اینکه چهارشنبه و پنج شنبه گذشته برف خوبی همدان اومد و جمعه هوا آفتابی شد، هرچند خیلی گرم نبود و این فرصت خوبی بود تا نیما برای اولین بار برف رو از نزدیک ببینه و لمس کنه. اتفاقا" چقدر هم از برف خوشش اومد جوری که از همون اولش فقط از توی برفا راه می رفت حتی اگه تا نزدیک زانوش برفی بشه. وحتی اونقدر خوشش اومد که به طور خودجوش شروع کرد با برفا بازی کردن. وحتی اونقدر خودمونی شد که نشست روی برفها.   بعدکه دید انگشتاش خیس شده دستکشاشو درآوردوبی خبر از عواقبش شروع کرد با دست خالی برف بازی کردن. این شد که خیلی زود دستاش ج...
24 دی 1391

امامزاده عبدالله

مرقدامامزاده عبدالله برای همدانیها و مسافرا خیلی آشناست و شاید معروفترین امامزاده همدان باشه. باباومامان هم روز عقدشون بلافاصله از محضر به این امامزاده رفتند و هم شب عروسی به رسم اکثر عروس دامادای همدان با ماشین طوافش کردن و پیاده هم زیارتش کردن و تازه با پارتی بازی هم ماشینو داخل محوطه بردند هم یه قرآن نفیس هدیه گرفتند. اما نیما تو این بیست ماهی که از تولدش می گذره با اینکه مرقد چند تا امامزاده رو تو شهرهای دیگه زیارت کرده اما تا حالا به زیارت این امامزاده نرفته بود. از طرفی چند ماه پیش که نیما ناراحتی گوارشی گرفته بود باباومامان برای خوب شدنش مبلغی نذر امامزاده کرده بودن و با اینکه بابا تقریبا" هر روز از جلوش رد می...
17 دی 1391

حمام کردن

  نیما امروز کلا" نحس بود و مرتب نق زد ولی ما علتشو نفهمیدیم  که حالا کاری نداریم. امشب وقتی نیما با باباش رفته بود حموم برخلاف همیشه که با وسائل خودش بازی می کرد اولش با اصرار لیف و صابون باباش رو گرفت وبعد از لیف کشیدن پشت باباش شروع کرد به شستن خودش با لیف و تقریبا" بیشتر بدنشو لیف کشید. آخرشم صابون مراغه رو به سرش زد وبا گریه صابون رو ازش گرفتم. یعنی کلا" علاقه پیدا کرده بود از وسایل بزرگترا  استفاده کنه. البته نمیدونم این حالت موقتیه یا از این به بعد همینجوریه.                        &n...
11 دی 1391

ریش تراش

بالاخره بعد از بیشتر پنجاه روز ، تنبلی(مطمئنا" چیزای دیگه مثل مشغله و نبود وقت و ... بهانه اند) به مامان و بابای نیماجون اجازه داد تا وبلاگشو بروز کنند.  برای همین مطالب مربوط به این مدت رو میذاریم برای یه وقت دیگه و میریم سراغ آخرین اتقاق که جمعه گذشته افتاد. نیما جون از خیلی وقت پیش علاقه زیادی به وسایل برقی داشت و خیلی زود متوجه شد که برای کار کردن اونا باید دوشاخه شونو تو پریز بزنن .مثلا چندماه پیش رفت ریش تراش بابارو از رو میز جلو آینه برداشت و آورد واز مبل پذیرایی کشید بالا و دو شاخه شو زد تو پریز و با همون حالت خاموش شروع کرد ادای ریش زدنو درآوردن.   اما جمعه وقتی بابا ریش زدنش تموم...
23 آبان 1391

نه!!!!!!!!!

نه!!! این کلمه ایه که این روزا شده ورد زبان نیماجون هرچی ازش می پرسی یا هر کاری که می خوای انجام بدی مثلا می خوای لباس تنش کنی یا غذا بهش بدی خیلی قاطع و شیرین میگه نه. حتی وقتی داره خودش تنها با اسباب بازیاش باری می کنه هی با خودش می گه نه نه. ...
31 شهريور 1391

فرهنگ لغات و شیرین کاری های نیما جون

البته نیما جون از وقتی تقریبا سه ماهش بود اولین کلمه را به زبان آورد .تعدادی از کلماتی که نیما بلده: ابر=اکبر (الله اکبر) منظورش اذان یا نماز خوندنه مامان=مامان بابا=بابا مه مه=یعنی شیر می خواد                                       اواد=یعنی جواد علی=علی باله=خاله به به =غذا بخواد بخوره ددو=شمارش ١و٢ و وقتی که آب می خواد پشت سرهم میگه آب آب آب و وقتی که بهش غذا میدیم نمی خواد بخوره می گه نه نه یکی از مسولیتهای مهم  نیما جو...
11 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نیماجون می باشد