نیمانیما، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

نیماجون

امامزاده عبدالله

مرقدامامزاده عبدالله برای همدانیها و مسافرا خیلی آشناست و شاید معروفترین امامزاده همدان باشه. باباومامان هم روز عقدشون بلافاصله از محضر به این امامزاده رفتند و هم شب عروسی به رسم اکثر عروس دامادای همدان با ماشین طوافش کردن و پیاده هم زیارتش کردن و تازه با پارتی بازی هم ماشینو داخل محوطه بردند هم یه قرآن نفیس هدیه گرفتند. اما نیما تو این بیست ماهی که از تولدش می گذره با اینکه مرقد چند تا امامزاده رو تو شهرهای دیگه زیارت کرده اما تا حالا به زیارت این امامزاده نرفته بود. از طرفی چند ماه پیش که نیما ناراحتی گوارشی گرفته بود باباومامان برای خوب شدنش مبلغی نذر امامزاده کرده بودن و با اینکه بابا تقریبا" هر روز از جلوش رد می...
17 دی 1391

حمام کردن

  نیما امروز کلا" نحس بود و مرتب نق زد ولی ما علتشو نفهمیدیم  که حالا کاری نداریم. امشب وقتی نیما با باباش رفته بود حموم برخلاف همیشه که با وسائل خودش بازی می کرد اولش با اصرار لیف و صابون باباش رو گرفت وبعد از لیف کشیدن پشت باباش شروع کرد به شستن خودش با لیف و تقریبا" بیشتر بدنشو لیف کشید. آخرشم صابون مراغه رو به سرش زد وبا گریه صابون رو ازش گرفتم. یعنی کلا" علاقه پیدا کرده بود از وسایل بزرگترا  استفاده کنه. البته نمیدونم این حالت موقتیه یا از این به بعد همینجوریه.                        &n...
11 دی 1391

ریش تراش

بالاخره بعد از بیشتر پنجاه روز ، تنبلی(مطمئنا" چیزای دیگه مثل مشغله و نبود وقت و ... بهانه اند) به مامان و بابای نیماجون اجازه داد تا وبلاگشو بروز کنند.  برای همین مطالب مربوط به این مدت رو میذاریم برای یه وقت دیگه و میریم سراغ آخرین اتقاق که جمعه گذشته افتاد. نیما جون از خیلی وقت پیش علاقه زیادی به وسایل برقی داشت و خیلی زود متوجه شد که برای کار کردن اونا باید دوشاخه شونو تو پریز بزنن .مثلا چندماه پیش رفت ریش تراش بابارو از رو میز جلو آینه برداشت و آورد واز مبل پذیرایی کشید بالا و دو شاخه شو زد تو پریز و با همون حالت خاموش شروع کرد ادای ریش زدنو درآوردن.   اما جمعه وقتی بابا ریش زدنش تموم...
23 آبان 1391

نه!!!!!!!!!

نه!!! این کلمه ایه که این روزا شده ورد زبان نیماجون هرچی ازش می پرسی یا هر کاری که می خوای انجام بدی مثلا می خوای لباس تنش کنی یا غذا بهش بدی خیلی قاطع و شیرین میگه نه. حتی وقتی داره خودش تنها با اسباب بازیاش باری می کنه هی با خودش می گه نه نه. ...
31 شهريور 1391

فرهنگ لغات و شیرین کاری های نیما جون

البته نیما جون از وقتی تقریبا سه ماهش بود اولین کلمه را به زبان آورد .تعدادی از کلماتی که نیما بلده: ابر=اکبر (الله اکبر) منظورش اذان یا نماز خوندنه مامان=مامان بابا=بابا مه مه=یعنی شیر می خواد                                       اواد=یعنی جواد علی=علی باله=خاله به به =غذا بخواد بخوره ددو=شمارش ١و٢ و وقتی که آب می خواد پشت سرهم میگه آب آب آب و وقتی که بهش غذا میدیم نمی خواد بخوره می گه نه نه یکی از مسولیتهای مهم  نیما جو...
11 مرداد 1391

بیماری گوارشی

از روز یکشنبه ظهر نیما جون شروع کرد به بالا آوردن محتویات معده و این کار تا عصر تکرار شد. عصر همانروز مامان و بابا بردنش کلینیک اطفال، آقای دکتر بعد از معاینه گفت که علائم عفونت نداره یعنی اینکه ویروسیه(بقول خودش ویروس تابستونی)وبراش سرم تزریقی غذایی نوشت به همراه آمپول دیمن هیدرینات که توی سرم زدن و گفت که اگه شکمش شل کار کرد هم حتما" بیارین ببینمش. موقعیکه آقاهه داشت وسایل تزریق رو آماده می کرد نیما چنان با کنجکاوی نگاه می کرد که دل مامان و بابا وخاله براش کباب شد و وقتی هم که سرم رو روی دستش پایینتر از مچش تزریق کرد که دیگه..... واین اولین باری بود که طفلی طعم سرم رو می چشید   شب که اومدن خونه استفراغش خوب...
2 مرداد 1391

عکس های پارک رفتن نیما جونم

این عکسهای  پارک  کمربسته سرکان بعدش یکروز صبح رفتیم پیاده روی تا پارک مردم وبعد بازی نیما با وسایل بازی یک شبم شام توی پارک بودیم و نیما گیر داده بود به هرچی توپ که می دید  (باور کنین توی عکسا اینا با کیفیت تریناش بودن) ...
1 مرداد 1391

راه رفتن

پسرعزیزم نیما جون از٢٤ روز پیش یعنی دقیقااز دوشنبه ٢٩  خرداد٩١ شروع به راه رفتن کرد.یعنی خودش دیگه میتونه هر جا که بخواد بره اگه افتاد بلند بشه .  اما خیلی زود خسته می شه که این شروع راه رفتن است خیلی زود با راه رفتن های طولانی ما رو از نفس می اندازه .الهی قربون اون راه رفتنت بشیم عزیزم  ...
31 تير 1391

تبریک نیمه شعبان

امشب ز کرَم حق گُهرى داد به نرجس / وز برج ولایت قمرى داد به نرجس خوش باش که حق بال و پرى داد به نرجس / برخیز که زیبا پسرى داد به نرجس . . .. بر منتظرین مژده بده منتظر آمد / از مهد بقا مهدى ثانى عشر آمد ای منتظران گنج نهان می آید / آرامش جان عاشقان می آید بر بام سحر طلایه داران ظهور / گفتند که صاحب الزمان می آید . . .   ...
14 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نیماجون می باشد