نیمانیما، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

نیماجون

قم

جورميشه؟نميشه؟ ميريم؟نميريم؟ گويااين قضيه برنامه مسافرتهاي اخير ما شده نيت کرده بوديم اولين مسافرتمون با ماشين جديد سفر زيارتي به قم باشه اما اين برنامه هم مثل مشهد رفتمون هي امروز و فردا شد و به قولي طلبيد و نطلبيد اولين قرارمون مصادف شد با چهلم يکي از اقوام بابا، پس منتقلش کرديم به چندروز بعد که اونم چون اخر هفته بود جا بهمون ندادن بناچار براي روزهاي دوشنبه و سه شنبه هماهنگي انجام شد و شبش داشتيم ساکمون روهم مي بستيم که ساعت 11 خبر دادن مادر بزرگ مامان فوت کرده (خدارحمتش کنه) بنابراین تاشب هفت اون خدا بیامرز صبر کردیم و در نهایت چهارمین قرارمون شد برای دوشنبه هشتم اسفند،درحالی که هر لحظه منتظر بودیم یه چیزی برنامه رو کنسل کنه اما این بار ا...
15 اسفند 1390

کیک دندان

سلام یه چند وقتی خبری ازمون نبود. علتشم این بود که رم ریدرمون خراب شده بود و ماهم از ترس ویروسی شدن دوربین اونو مستقیما" به کامپیوتر وصل نمی کنیم،تا اینکه یه رم رییدر تازه خریدیم و عکسهای نیما جونو ریختیم تو کامپیوتر و حالا باپوزش از تاخیر در خدمت شماییم. فردای روزی که مامان آش دندون پخته بود هنرشو شکوفا کرد و برای نیما جون کیک دندونم پخت اونم چه کیکی نیما جونم قبل از خورده شدنش چندتا عکس باهش گرفت،البته چون تخم مرغ داشت خودش ازش نخورد. ...
5 اسفند 1390

آش دندون

توجه:این پست مال یکشنبه٢٣  بهمنه اما بخاطر اختلالات! اینترنت نشد ارسال بشه. خدا عاقبت ما رو بخیر کنه. پنجشنبه ٢٠ بهمن اولین دندون نیما جون بعد از کلی اذیت کردن نفسمون بالاخره در اومد مبارکت باشه نفسم به همین خاطر روز شنبه که تعطیل بود  مامان براش آش دندون پخت چند تا کاسه رو بین همسایه ها تقسیم کردن   سهم خانواده مامان روهم بعد از مراسم باغ بهشت بردن خونه مامانی (آخه اونروز سالگرد فوت بابای مامان بود) سهم خانواده بابا رو هم بعد از ظهر بردن باغ عمو،جایی که همه خانواده اون روز ناهار اونجا جمع بودند. حالا ایشالله قراره مامان برا نیما جون کیک دندونم بپزه!   ...
26 بهمن 1390

نمودار رشد ٩ ماهگی

نوبت این دفعه واسه رفتن به درمانگاه ٢٢ بهمن بود چون تعطیل بود ٢٠ بهمن یعنی پنجشنبه به همراه مامان وبابا رفتی درمانگاه واسه قد ووزن     قدت                         وزنت   دورسرت خانمه می گفت ٢٠٠ گرم وزنت کمه و راجع به غذا خوردنت پرسید ولی ما فکر می کنیم بسکه ورجه وورجه می کنی هرچی میخوری میسوزونی این دفعه واست آزمایش کم خونی هم نوشتن   راستی یه اتفاق دیگه که پنج شنبه افتاد این بود که بالاخره اولین دندونت جیک زد هرچند مارو بیچاره کردی تا ازت عکس بگیریم امید...
21 بهمن 1390

بابا

  همونجور که بابا بزرگ مسعود گفت این طفلی اونقدر غذا نخورده بود که به محضیکه سنگکو دید اونجوری بهش حمله کردکه تو پست قبلی دیدین. اما ما تقصیر نداشتیم چون هنوز یارانه شو نریخته بودن به حساب. همینکه یارانه رو ریختن نیما شد جزء افراد مرفه جامعه(چون مبلغش خیلی زیاد بود) برای همین باباش پرید و یه بطری شربت آلوورا خرید اما همینطور که می بینین فکر کرد اونم سنگکه! راستی فکر نکنین بابایی اعصابش اونقدر خرابه که دستش موقع عکاسی لرزیده ها؛این وروجک اونقدر تند اینور اونور میره که عکساش همه اینجوری میشه و ما به زحمت از بینشون انتخاب می کنیم هر چند عمو مهدی یه چیزایی برای رفع مشکل یاد داده,اما نرسیدیم امتحانشون کنیم. ******************...
7 بهمن 1390

شیطونیای نیما

یکی از سرگرمیهای نیما جون نوازندندگیه البته نه با طبل و تنبک بلکه با تشت پلاستیکی خونه  ضمنا" یک چند وقتیه که از صندلی ومبل   می گیره وبلند میشه واز این کارش لذت میبره و البته چند بارم ضمن اینکار در رفته و افتاده زمین که خوشبختانه آسیب خاصی ندیده.  صبح ٢٨ دی نیما جونم تا ازش غافل شدیم رفت واز صندلی گرفت بلند شد که صندلی برگشت روی نیما وصداش در اومد وکلی گریه کرد تا اینکه خوابش برد. البته قرمزی پیشونی بالای چشم چپش تا فرداش باقی بود. و همین موضوع باعث شد که فرداش صندلیای غذاخوری رو جمع کنیم ببریم تو اتاق نیما جون که فعلا توش زندگی نمی کنیم. یه چند وقتی بود که وقتی میذاشتیمش تو تختش بلند میشد و از دیوارش خم میشد...
30 دی 1390

گوگله

نیما جون پنجشنبه اول دی شروع کرد به چهار دست وپا رفتن البته از مدتها قبل قدم به قدم خودشو رو زمین می کشید و حتی تند تند سینه خیز می رفت  ولی حالا دیگه گوگله می کنه!  در ضمن تازگیها هم از تختش می گیره وبلند می شه. ...
6 دی 1390

شب یلدا

  به صد یلدا الهی زنده باشی  انار وسیب وانگور خورده باشی  اگر یلدای دیگر من نباشم  تو باشی وتو باشی وتو باشی                                      یلدات مبارک پسرعزیزم الهی صدیلدای دیگه رو هم ببینی وهمیشه شاد باشی. این اولین شب یلداییه که با ما هستی. ما همگی به خونه مامانی رفته بودیم وبه هممون خیلی خوش گذشت وتو خیلی شیطونی کردی .     فردا شبش هم خونه مامان بزرگ (مامان بابا)جمع بودیم و شب یلدا رو با یه شب تاخیر برگزار ک...
3 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نیماجون می باشد